میدانی چه می شود وقتی تمام احساساتت و عشقت را جمع کنی و همه را به یک نفر هدیه کنی ..! مایه نشاطش باشی و تمام تلاشت شاد نگهداشتن او باشد . اما او بی اعتنا باشد و بی تفاوت . اینچنین است که لحظه های خاموشی جان می گیرد
به یاد آرزوهایم که رفت بر باد سکوتی میکنم سنگینتر از فریاد....
به تو حسودیم می شود
چقدر خوب
دستانت را
به فاصله عادت داده ای
به رفتن های دور
به سکوت
و خاطره هایت را
به تو حسودیم می شود
تو که به داشتن قلب سنگی عادت کرده ای
یادت هنوز در من باقی است
به فراموشی
و صدای قلبم
طنین گام های توست
که آهسته از من دور می شود...