گذر لحظه ها

وقتی دل ارزش خودش را از دست بدهد و چشمهایت دیگر اشکی برای ریختن نداشته باشد،وقتی دیگر قدرت فریاد زدن را هم نداشته باشی،وقتی دیگر هر چه دل تنگت خواسته باشد گفته باشی،وقتی دیگر دفتر و قلم هم تنهایت گذاشته باشند،وقتی از درون تمام وجودت یخ بزند،وقتی چشم از دنیا ببندی و آرزوی مرگ بکنی،وقتی احساس کنی تنهاترین هستی،چشمهایت را ببند و از ته دل بخند که با هر لبخند روحی خاموش جان میگیرد و درخت پیر جوان میشود.

آری لحظه هاست که آدمی را هیچ و پوچ میکند.لحظه هاست که انسان را فرسوده و خسته از زندگانی میکند و لحظه هاست که عمر ما را به پایان میرساند.

بیایید از پس لحظه ها بگریزیم و به امید لحظه بعدی زندگی نکنیم.اینگونه بیندیشیم که انگار لحظه بعدی پیش روی ما نیست و از همین لحظه لذت ببریم نه به امید لحظه بعدی....

دلم تورو میخواد...

دلم کسی را می خواهد که دوستم داشته باشد ...

 

شانه هایش را برای گریستن و سینه اش را برای نهاندن سرم و چشمانش را برای خالی

 

نمودن غم هایم می خواهم دلم کسی را می خواهد که مرا با هر آنچه هستم

دوست بدارد .

 

با تمام خوبی ها و بدیهایم  با تمام مهربانی ها و نامهربانی هایم  دلم کسی را

 

می خواهد که آفتاب مهر را به قلب خسته ام هدیه دهد  کسی چون تو ...!

از کسایی که وبلاگ من دیدن خواهش میکنم نظر بدن که من در چه زمینه ای بنویسم.

معرفی

سلام 

من نیلوفرم متولد 1366 در حال حاضر درسم یک سال تموم شده (مهندسی کامپیوتر خوندم) و حالا که ایام عیده و بیکارم و حوصلم سر رفته تصمیم دارم برای خودم وبلاگ درست کنم. 

راستی دوستان عیدتون مبارک